شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تـو میخواندم از لایتنـــاهی.
آوای تـو میآردم از شـوق به پــرواز
شبها که سکوت است و سکوت و سیاهی.
امـواج نـوای تـــو ،بـه من میرسد از دور
دریایی و من تشنهی مهر تو ،چو ماهی.
وین شعله که با هر نفسم میجهد از جان
خوش میدهد از گرمی این شوق گواهی
دیـدار تــو گر صبح ابد هـــم دهـدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشــق،تــو را دارم و دارای جـــهانـم
همواره تویی،هر چه تو گویی و تـو خواهی.
فریدون مشیری